روز به دنیا اومدن دختر گلم
سلام دختر عزیزم....این اولین متنیه که دارم برات مینویسم. من و بابایی بی صبرانه منتظر دیدنت بودیم...قرار بود بین 10-12 دی بریم بیمارستان ولی صبح روز 28 آذر ساعت 7.30 که بابا بیدار شد تا بره سر کار منم بیدار شدم...حس میکردم درد دارم...ولی چون دردام شدید نبود و قبلا هم چنین دردایی رو تجربه کرده بودم فکر نمیکردم جدی باشه...هی این دست اون دست شدم تا بالاخره ساعت 8 درست وقتی بابا میخواست از خونه بره بیرون صداش کردم و جریانو گفتم...اونم چون خونه مامانی بودیم به مامانی گفت و مامانی هم به خاله زهره زنگ زد و اونم به دکترم که دوستشه زنگ میزنه و دستور بستری شدنمو میگیره... خیلی ترسیده بودم و هیجان زده و خیلی خیلی شوکههههههههههه....سریع به عزیز ...
نویسنده :
مامان نلیا
3:13